مرد لباس هاي شيك ومرتبش را پوشيد وبه سمت شركت براي استخدام در آن به راه افتاد
وقتي وارد دفتر مدير شركت شد برخلاف سايرين كه او را سوال پيچ ميكردن 1برگه با1سوال جلوي او گذاشت كه محتواي آن اين بود:
اگر در 1شب زمستاني وسرد در جاده در حال حركت باشين 3نفر توي جاده باشن
1.پيرزن مريض احوالي كه اگه به دادش نرسين از سرما يخ ميزنه
2.دوست صميميتون كه 1بار جون شما را نجات داده
3.دختر روياهتون كه هميشه آرزوش را داشتين
حالا شما فقط 1جا دارين كدوم را سوار ميكردين
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
جواب مرد:سوئيچ ماشين را به دوستم ميدادم تا پيرزن را سوار كنه وخودم پياده ميشدم وبادختر روياهام منتظر تاكسي مي موندم