ای کاش، ای کاش
ای کاش وقتی که بی رحمانه مرا رها کردی
و از من دور شدی
چشمانم را می دیدی، اشکهایم را حس می کردی
کاش می دیدی که چگونه اشک هایم در پی تو می دویدند
اما چه سود که در خاک می افتادند و نای دویدن نداشتند
خاک اشکهایم را می بلعید
انگار که هیچ وقت متولد نشده بودند
همانند عشق من که انگار هیچوقت در دلت متولد نشده بود
اما من همچنان به یاد تو اشک هایم را هر شب قربانی می کنم
شاید، شاید روزی دوباره
روزی دوباره از اشک هایم درخت عشقی در دلت سبز شود
کاش آن روز اشکی برای ریختن از شوق داشته باشم
به امید آن روز، به امید آنکه باشم وباشی