برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد ،هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود
که یکی بود،یکی دیگر هم بود ،همه با هم بودند وما ...
برای بودن یکی دیگری را نیست می کنیم از دارایی،از آبرو ،از هستی..
انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست ............
و چقدر قشنگ میشد که همه باشیم و قصه هایمان را با بودنمان شروع میکردیم ..
وچقدر قشنگتر میشدکه به هم میگفتیم : من در این کلبه خوشم ، تو در آن اوج که هستی خوش باش !
...